یادم هست در روز 15 خرداد، اولین کارى که عراقىها کردند آمادهباش کامل بود. آنها کل سربازهایشان را از طبقه پایین به طبقه بالاى اردوگاه و بیرون اردوگاه منتقل کردند و از بین اسرا خارج کردند که اگر شورش و درگیرى شد، سربازها کشته نشوند. سپس،
روزنامهها را به یکى از سربازها دادند که سرباز بدبختى هم بود و کارى به کسى نداشت. او تعمیرکار اردوگاه بود (تعمیر لوله و...) و کسى با این سرباز کارى نداشت. عمداً روزنامهها را به او دادند تا اگر شورشى شد کسى مثل او تلف شود.
روزنامه را که گرفتیم در همان صفحۀ اول با تیتر درشت و با خط قرمز نوشته بود: مات خمینى. ناگهان، انفجارى در اردوگاه ایجاد شد. ما داشتیم براى سلامتى امام دعا مىکردیم که خبر رسید دیروز امام از دنیا رفتهاند. آن سرباز سریع برگشت و سربازهاى دیگر هم به داخل اردوگاه نیامدند و دو ـ سه روز با ما کارى نداشتند و فقط براى آمار مىآمدند. با اینکه تجمع همیشه ممنوع بود، ولى در آن روزها عراقىها با ما کارى نداشتند. بعد از چند
روز، اردوگاه به حالت اول برگشت و بعد از ارتحال امام، اسارت براى کل اسرا سختتر شد. بىاغراق مىتوانم بگویم سختى شش سال اسارت قبل از ارتحال امام با دو سال بعد از آن برابر بود. علتش هم این بود که ما با امام زنده بودیم و به امید امام، ایام سخت اسارت را سپرى مىکردیم؛ ولى پس از ارتحال امام رمقى در ما نماند تا بتوانیم این راه پرفراز و نشیب را ادامه بدهیم، لذا ایام طاقتفرسا و بسیار سختى را پس از ارتحال حضرت امام گذراندیم.
گر باد شوم بر تو وزیدن نگذارند
گر حُسن شوم روى تو دیدن نگذارند
این رسم قدیم است که در گلشن مقصود
بر خاک بریزد گل و چیدن نگذارند
منبع: رنج غربت؛ داغ حسرت، خاطرات آزادگان از دوران اسارت، ص179
.
انتهای پیام /*