اولین برخورد خصوصى قابل ذکر وقتى بود که توسط مرحوم اشراقى داماد حضرت امام(رض) احضار شدم و نمى‏دانستم مطلب چیست. پس از شرفیابى، با لطف و محبت خاصى امام فرمودند: «مردوخ کردستانى جزوه‏اى نوشته است که نام شما در آن است من فرستاده‏ام کتاب ـ گمشدۀ شما ـ را آوردند. فصل مربوط به ولایت را دیدم. خوب نوشته شده این جزوه را دیده‏اى»؟
عرض کردم، بله اتفاقاً چند روز قبل به دیدار آقاى فکور یزدى ـ که یکى از علماى معروف یزد در قم بودند ـ رفته بودم چنین جزوه‏اى براى ایشان فرستاده شده بود به من دادند. امام فرمودند: «مى‏خواهى چه بکنى»؟ عرض کردم، قسمتى از آن را خوانده‏ام یادداشتهایى هم نوشته‏ام مایل هستم تمام کنم جوابى بنویسم. امام فرمودند: «وقتى نوشتى بیاور من ببینم». فوق‏العاده خوشحال شدم. نوشته در یکصد صفحه تهیه شد به نام «پاسخ تهمتهاى مردوخ» تقدیم کردم.
پس از مدتى در پایان یکى از جلسات درس اصول مسجد سلماسى لطف کردند و در یک صفحه به شکل حاشیه راهنمایى‏هایى فرموده بودند که مثلاً فلان کتاب مدرک معتبرترى است. نکتۀ اصلى این داستان طولانى این است که وقتى آمادۀ چاپ شد من نمى‏دانم از چه طریق خبر امکانات و شرایط مرا بدست آورده بودند، باز توسط مرحوم اشراقى احضار شدم. یک قطعه اسکناس یکهزارتومانى که تا آن وقت ندیده بودم به عنوان کمک به چاپ (که تمام هزینۀ چاپ همان بود) لطف کردند، سپس فرمودند: «فقط در جاهایى که اصل جزوه پخش شده این پاسخ پخش شود که ذهن دیگران بى‏جهت مشوب نگردد».

منبع:سلسلۀ موى دوستT «خاطرات دوران تدریس امام خمینى(س)»، به نقل از شاگردان، دوستان و منسوبین، به کوشش مجتبى فراهانى، ص256.

. انتهای پیام /*