وقتى امام در عشرتآباد بودند، من هم بوسیله ارتباطى که با برادرزاده نصیرى رئیس شهربانى
وقت داشتم، درخواست ملاقات کردم، نصیرى هم موافقت کرد، و به اتفاق یکى از دوستان براى ملاقات امام به عشرتآباد رفتیم.
وقتى به در پادگان رسیدیم، گفتند: ماشین حق ندارد داخل محوطه باغ پادگان بیاید. از ماشین پیاده شدیم و به داخل باغ رفتیم. اول باغ، دست چپ، ساختمانى بود که مامورین شهربانى در آنجا سکونت داشتند. وقتى وارد شدیم فقط دو صندلى در آنجا بود، که روى یکى از آنها، رئیس پادگان نشسته بود و من هم روى صندلى دیگر نشستم. از او خواستم که با آقا ملاقات کنم او گفت: اجازه بدهید، پسر آقاى محلاتى آمده است که با پدرش ملاقات کند، هر وقت برگشت، نوبت شما مىشود که بروید و با آقا دیدار کنید.
نوبت ما که شد با همان رئیس پادگان براى ملاقات امام رفتیم. به من گفت: شما فقط احوالپرسى کنید و در امور سیاسى با آقا صحبت نکنید. گفتم: بسیار خوب، من خودم مىدانم. وقتى وارد شدیم، یک محوطهاى بود که از باغ جدا شده بود ولى دیوار نداشت. رفتند که به امام اطلاع بدهند، و هنگامى که برگشتند گفتند: آقا مشغول نماز است. رئیس پادگان گفت ما مىرویم در یکى از همین اطاقها منتظر مىشویم تا امام از نماز فارغ شوند. طولى نکشید که آمدند و گفتند: آقا از نماز فارغ شدهاند. سپس ما به اطاق امام رفتیم.
در اطاق تختى بود و امام روى تخت نشسته بودند، چند صندلى هم داخل اطاق بود امام از تخت پایین آمدند و روى صندلى، نزد من نشستند، آن رئیس پادگان نشست و
دو مامور هم ایستاده بودند. من با امام صحبت کردم و تمام مطلب را به ایشان گفتم. ضمناً گفتم که آقاى شریعتمدارى تقاضاى ملاقات داشتند، موافقید یا خیر؟ گفتند: مانعى ندارد. گفتم: آقاى نجفى مرعشى هم سلام رساندند. گفتند: مگر ایشان به تهران
آمدهاند؟ گفتم: آرى! تازه آمدهاند و منزل آیتاللّه خوانسارى وارد شدهاند. ایشان گفتند: چرا آمدهاند؟ گفتم: کار داشتند! آنگاه گفتم آقاى یاورى و آقاى بحرالعلوم هم از رشت آمده بودند، آیت اللّه آملى (که در تهران بودند) سلام رساندند، آقاى میلانى هم آمده بودند و سلام رساندند و یک یک اسامى علما را گفتم که ایشان متوجه شوند همه در
تهران جمع شدهاند. آنگاه پرسیدم: اجازه مىدهید شهریه طلاب قم را منظم بپردازیم؟ گفتند: بله، گفتم: آقاى آملى ظاهراً تقاضا داشتند اجازه بدهید بازارهاى تهران و بازارهاى شهرستانها که تعطیل است، باز شود. امام گفتند: مگر تعطیل است؟ گفتم: آرى! تعطیل است. گفتند: باز کنند، مانعى ندارد؛ گفتم: حوزههاى درس هم تعطیل است، اجازه مىدهید درس شروع شود؟ گفتند: آرى! و غرض من از این سؤال و جوابها این بود، که ایشان را به مهمترین اوضاع کشور و پیامدهاى دستگیرى معظمله آگاه کنم و ایشان هم کاملاً از اوضاع مطلع شدند و سپس خداحافظى کردیم و به منزل برگشتیم تا در جلسات شرکت کنیم.
منبع: خاطرات آیت اللّه پسندیده،(گفتهها و نوشتهها)، معاونت پژوهشى مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینى(س)، ص228
.
انتهای پیام /*