بعد از توافق رژیم شاه و عراق در الجزایر و بهبود روابط و باز شدن سفارتخانه ها، کاروان های زیارتی به راه افتاد. این کاروان ها با هواپیما به بغداد می آمدند و از آن جا با اتومبیل به نجف و کربلا و کاظمین و سامرا مشرف میشدند.
در آن دوران ما زوار را به دیدار با امام خمینی تشویق می کردیم. البته شایع شده بود که عوامل ساواک مراقب بازدیدکنندگان اماماند. در آن موقع نه تنها من بلکه دوستان دیگری که با هم کار میکردیم و از یاران امام بودیم، کسانی را که وجوهات و مراجعاتی داشتند نزد امام میبردیم. آنان در دیدار با امام سؤالات خود را مطرح میکردند. به همین دلیل امام در آن زمان سعی میکردند در ساعت معینی در حرم باشند. مردم صلوات میفرستادند و حرکت میکردند.
در یک سفر زیارتی که امام به کربلا مشرف بودند من در منطقهای نزدیک خیمهگاه اباعبدالله(ع) یک شخصیت روحانی را دیدم که شبیه روحانیون ایران است. به نظرم شبیه آقای مطهری آمدند. وقتی جلوتر رفتم دیدم خود آقای مطهریاند. نزدیک رفتم بغلشان کردم و دستشان را بوسیدم و به ایشان گفتم: آقا هم در کربلا هستند. ایشان گفتند: من تصادفاً دنبال کسی میگشتم که مرا راهنمایی کند تا خدمت ایشان برسم. من در این سفر تقیه نمیکنم، چون در تهران وقتی میخواستم به این جا بیایم، ساواک مرا خواست. من گفتم: اگر آقای خمینی را ببینم حتماً خدمت ایشان خواهم رسید. چون ایشان استاد مناند و به گردن من حق استادی دارند. بر من اخلاقاً و وجداناً وظیفه است که ایشان را ببینم. بنابراین آنها میدانند که من با ایشان ملاقات خواهم کرد. گفتم: من آماده هستم که شما را ببرم و به اتفاق خدمت حضرت امام رفتیم.
حدود ساعت 4 بعدازظهر تابستان بود و هوا بسیار گرم. امام در مواقع تشرف به کربلا در منزلی که یکی از علاقمندانشان (بنام حاج رئیس اشکنانی ساکن کویت) در اختیارشان گذاشته بود، استراحت میکردند. منزل، حیاطی هم داشت. فرش حیاط حصیر بود و یک پارچه متقالی هم روی سرتاسر حیاط کشیده بودند که سایبان باشد و از تابش نور آفتاب جلوگیری کند. امام در همان حیاط استراحت میکردند و در همان حیاط نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را به جماعت برگزار میکردند و علاقمندانی هم بودند که به آن جا میآمدند و با ایشان نماز جماعت را میخواندند.
امام در آن لحظه تنها نشسته و مطالعه میکردند. من اجازه خواستم و وارد شدم. گفتم آقا برای شما مژده آوردهام، چشمروشنی میخواهم. گفتم آقای مطهری را آوردهام. وقتی آقای مطهری وارد شد امام خیلی خوشحال شدند.
من یک رابطه عاشق و معشوقی بین آنها دیدم. امام از دیدن آقای مطهری فوقالعاده خوشحال شدند و اصلاً حالتی به ایشان دست داد که از خود بیخود شدند. دو، سه قدمی جلو آمدند و آقای مطهری را بغل کردند و بوسیدند و با یک حالت صمیمی در کنار خود نشاندند. آقای مطهری از امام اجازه گرفت و عبای خودش را درآورد و کنار امام نشست و مشغول صحبت شد. تا نزدیکی های غروب آن دو مشغول صحبت بودند.
منبع: خاطرات حجتالاسلام والمسلمین سید محمود دعایی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س)، ص 128
.
انتهای پیام /*